- مصاف دادن
- جنگیدن جنگیدن محاربه کردن: و آنچه هیچ پادشاه را میسر نشد از مصاف دادن وکشتن او را میسر ببود
معنی مصاف دادن - جستجوی لغت در جدول جو
- مصاف دادن ((مَ فّ. دَ))
- جنگیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
به یک چشم نگریستن برابر گرفتن عدالت کردن داد دادن احقاق حق کردن
محاصره کردن قلعه بندی کردن
فرصت دادن، وقت دادن
زمان دادن پروا دادن فرصت دادن وقت دادن
فرمان دادن فرمان دادن: گر مثالم دهد بمعذوری تا بخانه شوم بدستوری... (نظامی. گنجینه گنجوی)
نشان دادن نشان بخشیدن
جنگیدن جنگیدن محاربه کردن: پس بر آن قرار گرفت که مصاف کنند و تاش گرگ پیر بود و چهل سال سپهسالاری کرده بود
فرمان دادن، برای مثال گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴ - ۶۰۹)
پاکیزه کردن
زدودن چیزی و به آن جلا و رونق دادن، پاک و پاکیزه کردن
رده بستن صف زدن صف آرایی کردن: هر کجا زلف او مصاف زند زشت باشد که نافه لاف زند... (حدیقه)